سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

عکسای آتلیه (2)

بازم برید توی ادامه مطلب  اندکی متفاوت  این عکسا رو می زارم چون هم متفاوته و هم خودم دوسشون دارم و هم این که بدونید به این راحتیا هم افتخار عکس انداختن نمی ده. همیشه هم خوش اخلاق نیست. گاهی اوقات هم این مدلیه  هر چند من همه مدلش و دوست دارم  این عکس سومی و خیلی دوست دارم از دیدنش هم گریه ام می  گیره هم خنده ام  ادامه دارد ... ...
26 فروردين 1391

لباسشویی

آخ جون دوباره مامانی این و روشن کرد بزار ببینم حالا چی انداخته توش؟!  نکنه لباسام و رنگی کنه؟! خوب حالا بازش کنم ببینم اون تو چه خبره ای وای پس چرا باز نمی شه؟!   شاید باید یکی از این دکمه ها رو بزنم امکان داره لمسی باشه. بزار دستم و بزارم اینجا شاید باز شد بالاخره باید یه راهی داشته باشه آخه!!!! یعنی چطوری درش باز می شه؟! پس مامانی چطوری بازش می کنه؟! بزار یه بار دیگه هم امتحان کنم. نخیر باز نمی شه جای این که هی توی مدل های مختلف از من عکس بگیری خوب بیا در این و واسه من باز کن فکر نکنید من نا امید می شما...  عمراً ...
25 فروردين 1391

جشنواره نوروزی سها

طرفداران و علاقه مندان به بردیا اگه دوست داشتيد بريد توي سايت آتليه سها و به برديا توي جشنواره نوروزي راي بديد. http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=1 برديا رشيدي اینم عکس توی جشنواره كنار هر عكس يه كادره كه از يك تا 5 توش عدده. يك كمترين و 5 بيشترين امتيازه. بعد از انتخاب عدد مورد نظر يه كادر ديگه براتون باز مي شه كه بايد كلماتش و وارد كنيد و دكمه ثبت و بزنيد. در انتها بايد براتون بنويسه راي شما با موفقيت ثبت شد از هر كامپيوتر به هر بچه اي يه بار مي شه راي داد. يعني به تمام عكساي اونجا مي تونيد راي بديد. اما هر كدوم فقط يه بار ...
18 فروردين 1391

اولین سیزده به در

اولین سیزده به در بردیا مصادف شد با افتتاح صندلی ماشین دیروز عصری با بابایی و بردیا می خواستیم بریم سمت فرحزاد که سیزده مون رو در کنیم. من پیشنهاد دادم صندلی ماشین هم ببریم و دیگه بردیا رو بزاریم توی صندلی. بابایی گفت نمی شینه و توش نمی مونه و اذیت می کنه و ... من خودم هم همش دودل بودم که ببریم یا نه. همش فکر می کردم شاید براش زود باشه  اما بالاخره دل و زدیم به دریا. منم یه عالمه اسباب بازی برداشتم که اگه نخواست توی صندلی بشینه با اونا حواسش و پرت کنم. اما خدا رو شکر در کمال ناباوری من و بابایی، خیلی خیلی از صندلی ماشین استقبال کرد. خیلی هم دوست داشت. انگار توش احساس مستقل بودن می کرد. لم داده بود و بیرون و نگاه می...
14 فروردين 1391

چهارمین مسافرت (کردستان و کرمانشاه)

امسال عید چهارمین مسافرتی بود که بردیا با من و باباش همراه بود. البته مثل مسافرت های پیش نبود. چون خیلی خیلی شیطون شده بود. یه لحظه آروم و قرار نداشت. تا می تونست شیطونی کرد و مامانی و خل کرد توی ماشین که تا وقتی خواب بود آرامش هم برقرار بود اما وقتایی که بیدار می شد حسابی جبران ساعت  های خوابش هم می کرد.اولش یه کم با عروسکاش سرگرم می شد ناگهان از روی راکر خودش و پرت می کرد پائین. می رفت زیر صندلی، از زیر صندلی دوباره می اومد بالا، می رفت روی صندلی می ایستاد، موهای بابایی رو می کند، شال مامانی رو می کشید، از عقب خسته می شد خودش و پرت می کرد جلو، توی بغل من می ایستاد، همش می خواست توی آینه خودش و ببینه، یا می خواست دستاش و بکنه از شی...
11 فروردين 1391
10099 0 21 ادامه مطلب

11 ماهگی و آغاز سال نو

پسرکم امروز هم 11 ماهه شد و هم اولین عید نوروزش و جشن گرفت. اولین عید ما همراه با یه نی نی کوچولو. البته پارسالم همراهمون بود. اما یه مدل دیگه. باورم نمی شه چقدر زود گذشت... پارسال این موقع دلم گرفته بود. خسته از روزای پایانی دوره بارداری و دلگیر از این که مسافرت برام ممنوع بود و باید توی خونه می موندم . اما امسال بی نهایت خوشحال از این که یه فرشته آسمونی توی خونه مون داریم که ارزشش برام از همه دنیا بیشتره. فقط یه ماه تا پایان اولین سال زندگی بردیای من مونده و من دلشاد از لحظه های شکوفایی غنچه بهاریم و البته دلتنگ روزای گذشته این 11 ماه... که می دونم دیگه برام تکرار شدنی نیست... واسه همه لحظه هاش دلم تنگ می شه. &n...
1 فروردين 1391
1